سرفصل مطالب : مقدمه ای بر انرژی سیالات اصول اولیه ی هیدرولیک جریان پمپ و فشار پمپ سیلندر های هیدرولیک موتورهای هیدرولیک کنترل حرکت در سیستم های هیدرولیک کنترل فشار در سیستم های هیدرولیک شیرهای کنترل جریان قطعات فرعی در سیستم هیدرولیک کنترل الکترونیکی در هیدرولیک اصول اولیه پنوماتیک تامین توان در پنوماتیک قطعات پنوماتیک نمادهای گرافیکی
ALTHOUGH it was so brilliantly fine–the blue sky powdered with gold and great spots of light like white wine splashed over the Jardins Publiques–Miss Brill was glad that she had decided on her fur. The air was motionless, but when you opened your mouth there was just a faint chill, like a chill from a glass of iced water before you sip, and now and again a leaf came drifting–from nowhere, from the sky. Miss Brill put up her hand and touched her fur. Dear little thing! It was nice to feel it again. She had taken it out of its box that afternoon, shaken out the moth powder, given it a good brush, and rubbed the life back into the dim little eyes. "What has been happening to me?" said the sad little eyes. Oh, how sweet it was to see them snap at her again from the red eiderdown! . . . But the nose, which was of some black composition, wasnt at all firm. It must have had a knock, somehow. Never mind–a little dab of black sealing-wax when the time came–when it was absolutely necessary . . . Little rogue! Yes, she really felt like that about it. Little rogue biting its tail just by her left ear. She could have taken it off and laid it on her lap and stroked it. She felt a tingling in her hands and arms, but that [Page 183] came from walking, she supposed. And when she breathed, something light and sad–no, not sad, exactly–something gentle seemed to move in her bosom.
با اینکه هوا خیلی عالی بود - آسمان آبی با نقاط درشت نورانی و طلایی که مثل شراب سفید بر باغ ملی افشانده شده بودند- دوشیزه بریل خوشحال بود که توانسته بود تصمیمش را در مورد پوست خزش بگیرد. هوا ساکن بود، اما با دهان باز میشد خنکای ملایمیرا حس کرد، مثل خنکای لیوان آب یخ قبل از اینکه جرعه ای از آن نوشیده شود، و گهگاهی برگی معلق در هوا میآمد، از یک جایی، از آسمان. دوشیزه بریل با دست خزش را لمس کرد. آخی! لمس دوباره آن خیلی لذت داشت. بعد از ظهر همان روز از جعبه درش آورده بود، گرد بید کش را از آن تکانده بود، ماهوت پاک کن بهش زده بود و دوباره به چشمان کوچک کم فروغ آن زندگی بخشیده بود. چشمان کوچک غمگین گفتند:"چه بر سر من آمده بود؟" اوه! چه شیرین بود که دوباره از بستر پرقوی قرمز او را دید میزدند. اما بینی اش، که از چیز سیاهی ساخته شده بود، اصلاً سر جایش سفت نبود. حتما یک طوری بهش ضربه خورده بود. عیبی ندارد! یک ذره موم آب بندی مشکی، موقعی که وقتش بشود، وقتی که خیلی لازم باشد.....شیطون کوچولو! آره، واقعا در موردش همین جور احساس میکرد. شیطون کوچولویی که دم خودش را درست در کنار گوش چپ او گاز میگرفت. خوب بود پیش تر هم آن را درآورده بود وروی دامنش نوازش کرده بود. در دست ها و بازویش احساس خارش کرد و با خود فکر کرد مال راه رفتن است. وقتی که نفس میکشید چیزی سبک و غمگین – نه! نه دقیقا غمگین!- به نظر میآمد که چیز لطیفی روی سینه اش حرکت میکند.
سرفصل مطالب : مقدمه ای بر انرژی سیالات اصول اولیه ی هیدرولیک جریان پمپ و فشار پمپ سیلندر های هیدرولیک موتورهای هیدرولیک کنترل حرکت در سیستم های هیدرولیک کنترل فشار در سیستم های هیدرولیک شیرهای کنترل جریان قطعات فرعی در سیستم هیدرولیک کنترل الکترونیکی در هیدرولیک اصول اولیه پنوماتیک تامین توان در پنوماتیک قطعات پنوماتیک نمادهای گرافیکی
ترجمه فارسی داستان The Tell-Tale Heart اثر ادگار آلن پو
به تعداد 9 صفحه قابل ویرایش ورد
قسمتی از متن و ترجمه
True! --nervous --very, very dreadfully nervous I had been and am; but why will you say that I am mad? The disease had sharpened my senses --not destroyed --not dulled them. Above all was the sense of hearing acute. I heard all things in the heaven and in the earth. I heard many things in hell. How, then, am I mad? Hearken! and observe how healthily --how calmly I can tell you the whole story.
It is impossible to say how first the idea entered my brain; but once conceived, it haunted me day and night. Object there was none. Passion there was none. I loved the old man. He had never wronged me. He had never given me insult. For his gold I had no desire. I think it was his eye! yes, it was this! He had the eye of a vulture --a pale blue eye, with a film over it. Whenever it fell upon me, my blood ran cold; and so by degrees --very gradually --I made up my mind to take the life of the old man, and thus rid myself of the eye forever.
درسته!عصبی بودم، خیلی وحشتناک عصبی بودم و هستم . اما چرا می گویید دیوانه ام؟ بیماری حس هایم را قوی کرده بود تخریب ویا گنگ نکرده بود. ازهمه بیشتر حس شنیدن را. همه چیز آسمان و زمین را می شنیدم. چیزهای زیادی از جهنم می شنیدم. چطور می توانم دیوانه باشم؟ گوش کنید! و ببینید که چطور در سلامتی و آرامش می توانم کل داستان را برایتان تعریف کنم. ممکن نیست بتوانم بگویم که چطور این فکر به ذهن ام رسید و شب و روزم را شکار کرد. منظورخاصي نداشتم. خشم نبود. پیر مرد را دوست داشتم. هیچ وقت با من بد رفتاری نکرد. هیچوقت به من توهین نکرد.اشتیاقی به طلاهایش نداشتم. فکرکنم مسئله چشم اش بود! بله همین ! یکی از چشم هایش من را یاد لاشخور می انداخت. چشمی به رنگ آبی روشن با پرده ای نازک روی آن. هر وقت به من دوخته می شد خون ام یخ می زد. به تدریج تصمیم گرفتم او را بکشم تا برای همیشه از شر نگاه اش خلاص شوم.
مجموعه سایت های شهاب - دانلود فایل های دانشگاهی
همچنین جهت استفاده و بهره برداری دانشجویان سراسر کشور به آدرس های زیر مراجعه نمایید.
http://university20.4kia.ir
http://unifiles.4kia.ir
http://academicfiles.ir
http://univerfiles.mihanblog.com
http://shahabcollege.persianblog.ir
http://collegefiles.mihanblog.com
http://mojtabasadeqi.ir